چند پارتی
وفتی میزنتت
پارت 1
صدای بسته شدن در فلزی مثل شلاقی در هوا خورد
با قدم های محکم بهم نزدیک میشد حتی بدون نگاه کردن به صورتش میتونستم بفهمم چقدر عصبی و غیر قابل کنترله
مخصوصا اگه پای من وسط باشه
همینطور بهم نزدیک میشد از اول هم میدونستم ول کن این قضیه نیست
بهم نزدیک و نزدیک تر شد منم با هر قدمی که جلو میامد یه قدم به عقب میرفتم
که سردی دیوار پشت سرم باعث شد بفهمم که راه فراری ندارم
جلو تر و جلو تر اومد و در یک سانتی متری صورتم ایستاد
با درستش چونم رو گرفتم و کشید بالا که باعث شد توی چشماش نگاه کنم
چشمایی که حالا اینقدر خشمگینن که هر کسی با نگاه کردن بهشون از ترس نیست و نابود میشه حالا چه برسه به اینکه من از فاصله ی ناچیزی بهشون نگاه میکنم
نمیدونستم چیکار کنم
جونگکوک: میدونی تا اونی که دلم میخواد رو نشنوم ول کنت نیستم پس خودت بگو تا دست به کار نشدم
ا/ت:خودت میگی تا اونی که خودت میخوای رو نشنوی ول کن نیستی پس چه فایده که من راستش رو میگم و تو قبول نکنی
جونگکوک: لعنتی میدونی روت حساسم و اینطوری باهام بازی میکردی
خودت میدونی چقدر از نزدیک شدنت به یه مرد بیزارم و اونوقت نزدیک میشی تازه نه هر کسی اون هان عوضی نه فقط باهات حرف نمیزد بلکه دستت رو هم گرفته بود
ا/ت من که بهت گفتم من کاری با اون نداشتم اون نزدیکم شد خواستم از پیشش برم مچم رو گرفت
پارت 1
صدای بسته شدن در فلزی مثل شلاقی در هوا خورد
با قدم های محکم بهم نزدیک میشد حتی بدون نگاه کردن به صورتش میتونستم بفهمم چقدر عصبی و غیر قابل کنترله
مخصوصا اگه پای من وسط باشه
همینطور بهم نزدیک میشد از اول هم میدونستم ول کن این قضیه نیست
بهم نزدیک و نزدیک تر شد منم با هر قدمی که جلو میامد یه قدم به عقب میرفتم
که سردی دیوار پشت سرم باعث شد بفهمم که راه فراری ندارم
جلو تر و جلو تر اومد و در یک سانتی متری صورتم ایستاد
با درستش چونم رو گرفتم و کشید بالا که باعث شد توی چشماش نگاه کنم
چشمایی که حالا اینقدر خشمگینن که هر کسی با نگاه کردن بهشون از ترس نیست و نابود میشه حالا چه برسه به اینکه من از فاصله ی ناچیزی بهشون نگاه میکنم
نمیدونستم چیکار کنم
جونگکوک: میدونی تا اونی که دلم میخواد رو نشنوم ول کنت نیستم پس خودت بگو تا دست به کار نشدم
ا/ت:خودت میگی تا اونی که خودت میخوای رو نشنوی ول کن نیستی پس چه فایده که من راستش رو میگم و تو قبول نکنی
جونگکوک: لعنتی میدونی روت حساسم و اینطوری باهام بازی میکردی
خودت میدونی چقدر از نزدیک شدنت به یه مرد بیزارم و اونوقت نزدیک میشی تازه نه هر کسی اون هان عوضی نه فقط باهات حرف نمیزد بلکه دستت رو هم گرفته بود
ا/ت من که بهت گفتم من کاری با اون نداشتم اون نزدیکم شد خواستم از پیشش برم مچم رو گرفت
- ۲.۷k
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط